کد خبر: ۷۳۱۷۱
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۱
هر اندیشمند مسلمانی که با تاریخ عاشورا سر و کار داشته است به فراخور فهم و برداشت خویش از این واقعه، درباره قیام کربلا و اهداف آن سخن گفته است.

همه امت با قول، فعل و سکوت خود بر کشتن امام(ع) اجماع کردند

 

به گزارش آرانیوز: از زمانی که قیام سیدالشهدا (علیه السلام) سوال‌هایی در میان نخبگان و اندیشمندان و حتی مردم عادی مطرح بوده است که، انگیزه اصلی امام حسین (ع) از اقدام به چنین کاری چه بوده است؟ آیا دعوت مردم کوفه فلسفه قیام آن حضرت بوده، یا قیام امام (ع) علت دعوت کوفیان؟ آیا برقراری حکومتی اسلامی به شیوه امام علی (ع) علت اصلی و غایت نهایی این نهضت بوده است یا ایجاد اصلاحات و تغییرهای محدود در ساختار حکومت اسلامی هم می‌توانست هدف امام (ع) را تأمین کند؟ این پرسش‌ها و مانند آنها، هر کدام حاکی از نگرش‌ها و دیدگاه‌های خاص افراد به این حادثه است. با عنایت به چنین واکنش‌های گوناگون از زمان وقوع این حادثه تا به امروز، هر اندیشمند مسلمانی که با تاریخ عاشورا سروکار داشته است، به فراخور فهم و برداشت خویش از این واقعه، درباره قیام کربلا و اهداف آن، سخن گفته است. به مناسبت ایام سوگواری سید و سالار شهیدان در محرم ۱۴۰۰ شمسی، به بازخوانی اندیشه‌های اندیشمندان مسلمانی نظیر آیت الله خامنه‌ای، علامه محمدتقی جعفری، آیت الله جوادی آملی، امام موسی صدر، شهید دکتر بهشتی، شهید سید محمدباقر صدر، محمد رضا حکیمی، آیت الله سید محمود طالقانی، شهید دکتر محمدجواد باهنر، آیت الله صفایی حائری، دکتر سید جعفر شهیدی، شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، آیت الله مصباح یزدی و… خواهد پرداخت. می‌توانید بخش‌های منتشر شده قبل را در اینجا بخوانید.

بخش پنجم این سلسله مطالب مربوط به اندیشه‌های امام سید موسی صدر رهبر ربوده شده شیعیان لبنان در خصوص نهضت حسینی (ع) و عاشورا است که در ادامه می‌خوانید:

رسول‌خدا (ص) فرموده است: «إِنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وَ سَفینَة النّجاة.» (حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.) کشتی نجات است، چون از اهل بیتی است که یکی از دو ثقلین است که پیامبر (ص) برای امت خود باقی گذاشته و فرموده است: «مَثَلُ أهلِ بَیتی مَثَلُ سَفینَةِ نوح مَن رَکَبَها نَجا وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ.» (مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح است؛ هر که بر آن کشتی سوار شود، نجات یابد و هر که از آن بازماند غرق شود.) ولی در این میان، امام حسین (ع) ویژگی خاصی دارد. پیامبر راه هدایت را به راهی تاریک تشبیه می‌‏کند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراغ و نور امام حسین (ع) است. معنای این سخن روشن است، ولی در این روز فرخنده، که ما با جسم و جان خود در این مکان بزرگ و در عین حال، تنگ برای انبوه دوستداران امام حسین (ع) حاضر شده‌ایم و همگی سختی به درازا کشیدن جلسه و تنگ ی جا را تحمل می‌کنیم تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشیم، سعی می‌‏کنم از این فرصت برای تطبیق این سخن بر زندگی عادی خودمان استفاده کنم. برای آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایی راه است، مقدمه کوتاهی می‌‏گویم.

انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو می‌‏گیرد و آن عملکرد در او نهادینه می‌‏شود. وقتی انسان کاری نیک یا زشت را برای نخستین بار انجام می‌‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، برای او سنگین و دشوار است. ولی همان کار در مرتبه دوم آسان‌تر و در مرتبه سوم آسان‌تر از قبل می‌‏شود و، به همین ترتیب، انسان به کار نیک یا زشت عادت می‌‏کند و آن کار جزئی از زندگی انسان می‌‏شود، به‌گونه‌ای که ترک آن برای او دشوار می‌‏شود. مثالی ساده بزنم: ماشین وقتی از جایی مرتفع پایین می‌‏آید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات، به‌آرامی حرکت می‌‏کند و متوقف کردن آن آسان است، ولی هرچه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر و نگه داشتن آن دشوارتر می‌‏شود، تا جایی که سرعت ماشین به اندازه‌ای می‌شود که نگه داشتن آن ناممکن شود و حتی اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر می‌‏شود و خطر بیشتری او را تهدید می‌‏کند. شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.

این مثال ساده و روشن، تصویری از چگونگی زندگی عادی ما ارائه می‌‏کند. انسان هنگام انجام دادن هر عملی خیر یا شر وقتی برای نخستین بار آن را انجام می‌‏دهد، آن را سخت و دشوار می‌‏یابد، ولی به‌تدریج آن عمل برای او آسان می‌‏شود و جزئی از زندگی و عادات او می‌‏شود. شاید بسیاری از ما وقتی برای اولین بار سیگار می‌کشیم، برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخی می‌‏کنیم، ولی کم‌کم این کار زیان‌بار و خطرناک، جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی و عادتمان می‌‏شود. عادت کردن در زندگی انسان امری طبیعی و ملموس است. یک مثال از هندسه بزنم: وقتی فردی در یک خط مستقیم راه می‌‏رود، اگر اندکی، حتی به اندازه یک قدم، از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود دور خواهد شد. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور می‌‏شود، ولی هرچه در مسیر منحرف جلوتر رود، بیشتر از راه راست دور می‌‏شود. در ابتدای انحراف از مسیر، تنها چند گام از راه راست دور می‌‏شود. فرض کنیم پس از یک ساعت، یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور می‌‏شود، ولی اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود، مسافت بسیاری از راه اصلی منحرف می‌‏شود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.

این طبیعتِ زندگی ماست و همه ما آن را درک کرده‌ایم. اینجاست که نقش هدایتگران و واعظان و اندرز دهندگان آشکار می‌‏شود. شاید بسیاری از ما وقتی برخی کارها و گناهان را مرتکب می‌‏شویم یا حق کوچکی را نادیده می‌‏گیریم یا آن را انکار می‌‏کنیم، خود را گناهکار نمی‌‏بینیم. چرا؟ چون با خود می‌گوئیم: گناه من چیست؟ من تنها مرتکب گناهی کوچک شده‌ام، انسانی را از حقِ اندکی، مثلاً به اندازه یک لیره، محروم کرده‌ام، به فلان انسان با توهین یا ناسزای کوچکی ستم کرده‌ام. ولی این کارها وقتی تکرار شود و انسان به انجام دادن آن‌ها عادت کند، بسیار خطرناک می‌‏شود.

امروز من حقِ کوچکی را نادیده می‌‏گیرم، مثلاً به فردی یک لیره بدهکارم، ولی آن را انکار می‌‏کنم، یا چند متر مربع از زمین‌های کسی در زمین من است و من آن را انکار می‌‏کنم و می‌‏گویم این‌ها ساده و ناچیز است؛ ولی همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئی، پس از مدتی، زمینه را برای روا داشتن ستمی بزرگ‏‌تر فراهم می‌‏کند؛ مانند ماشین که در سراشیبی هرچه جلوتر برود، سرعت آن بیشتر می‌‏شود. من بار اول ده متر از زمین دیگری را غصب می‌‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم هزار متر مربع و همین‌طور ستم و عادت خود را بیشتر می‌‏کنم.

وقتی من مرتکب گناهی می‌‏شوم، به پیامدهای آن توجه ندارم و نمی‌‏بینم به کجا می‌‏انجامد، ولی راهنمای دانا و چراغ هدایت می‌تواند این پیامدها را ببیند و می‌داند انحرافی که امروز با یک گام یا ده متر یا هزار متر آغاز می‌‏شود، فردا به صدها و هزاران متر می‌‏انجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار می‌‏شود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه با انجام دادن یک عمل تحقق نمی‌‏یابد. ستم کردن تنها این نیست که مال کسی را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسی را طرد کنم، به کسی توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزی را به کسی که شایسته آن نیست، بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق می‌‏شود و همان‌گونه که شنیده‌اید: کسی که از حق چشم‬ چشم‌پوشی کند و از گفتن آن خاموش بماند، شیطانی لال است.

آن امت، همگی، با قول و فعل و سکوت و خشنودی و فرمانبری خود، بر کشتن امام حسین (ع) اجماع کردند. همگی در رقم زدن واقعه کربلا توافق داشتند، جز اندکی از آنان

کسی که در برابر ستمگر ساکت می‌ماند و به او اجازۀ جولان می‌‏دهد، در حقیقت به نوعی ظلم را تأیید و با آن سازش می‌‏کند و مظلوم را خوار می‌‏سازد. این دو نوع ستم کردن، ایجابی و سلبی، در حیات ملت‌ها وجود دارد؛ هرچند آشکارا به چشم نیاید، ولی حوادثی رخ می‌دهد که این حقیقت را آشکار می‌‏کند. به حادثۀ کربلا و قیام امام حسین (ع)، این چراغ هدایت، برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خود حقیقت را دریابند.

می‌دانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل‌بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏‌ترین جنایت و بزرگ‏‌ترین خیانت رخ داد و شدید‏‌ترین ستمی که از دست ستمگر برمی‌آید، روا داشته شد. ستمی که در کربلا روا داشته شد، با هیچ ستمی مقایسه‌شدنی نیست، ولی جای این سوال هست که چه کسی این مشکل را پدید آورد؟ چه کسی ستم کرد؟

در این حادثه، یک نفر فرمان داد که یزید بود؛ یک نفر امیر بود، یعنی ابن زیاد؛ یکی لشکر را فرماندهی کرد و به کربلا آورد که عمربن‌سعد بود؛ گروهی این فرمان را اجرا کردند و تیراندازی کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین (ع) دخالت کردند که شمر و یاران او و سپاه حاضر در کربلا بودند.

سوال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن‌زیاد و یزید و عمربن‌سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت می‌‏رسید؟ اگر افراد سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا می‌‏توانستند چنین جنایتی را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتی کنند؟ به فرمانِ فرمانده و اجرایِ مجریان و تأییدِ تأیید کنندگان و سکوتِ خاموشان. یعنی می‌‏توانیم بگوییم آن امت، همگی، با قول و فعل و سکوت و خشنودی و فرمانبری خود، بر کشتن امام حسین (ع) اجماع کردند. همگی در رقم زدن واقعه کربلا توافق داشتند، جز اندکی از آنان.

این حقیقت چه زمانی برای مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه. در آن زمان کوفه از بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هریک از آنان باید با خود فکر می‌‏کرد که اگر او ساکت نمی‌ماند و به یاری حسین (ع) می‌‏شتافت، حسین (ع) کشته نمی‌‏شد. زیرا یک مجموعه مرکب از افراد است و همان‌گونه که در یک شب سی‏ نفر به سپاه امام حسین (ع) پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع می‌‏شدند و به امام حسین (ع) می‌‏پیوستند، این فاجعه پیش نمی‌‏آمد.

نظرشما
پربازدیدها
آخرین اخبار